گروه فرهنگی- هومن ظریف
دانش آموخته انگلستان، عاشق ایران. مستندساز، منتقد سینما و عضو فرهنگستان هنر و فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی بود و من دقیقاً میدانستم، چرا در گوشه آن محفل ادبی و هنری و تاریخی ساکت و خموش نشسته و تنها چند هفته دوری دوستتان خسرو سینایی را تاب آوردی!
*پیش از آشنایی
دهه هفتاد، درگیر و دار کلاسهای دانشگاه مهندسی کشاورزی دانشکده فردوسی مشهد، آن زمانی که فیلمها غیر از زیرنویس انگلیسی و دوبله، نقد را خیلی کم داشت، شما به همراه دکتر حسین اوحدی، دریچهای به ماورای سینما گشوده بودید. بعدها از سرنوشت اوحدی از شما میپرسیدم، میگفتید، از شرایط سینما، افسرده شده است و دیگر حضوری در هیچ رسانه ای ندارد. در میانه دهه هفتاد، فیلم «سن میکله یک خروس داشت» اثر برادران تاویانی با استعارههای کلامی و اشارات آیرونیک شما، برایم چون یک پازل تو در تو، به نقش برجستهای سه بعدی، تفهیم میشد و درک میکردم با تنگناهای حاکم بر تلویزیون، چه هوشمندانه با استفاده از ذخایر کلامی و گنجینه فرهنگ واژگان، فیلم را عرضه میکردید. آن زمان مجریان خود اکثراً وجه هنری و ادبی داشتند. مانند کمال الحق سلامی که یک تنه، به مانند فرهنگ ادبی و جنگ ادبی سیالی، در کالبد یک مجری، روبروی تلویزیون قرار میگرفت. اما شما تفاوت داشتید، زبان سینمای بیگانه را آشنا میکردید. پروازی به دیگر سو بودید. شب نمایش فیلم «جوردانو برونو» اثر جولیانو مونتالدو از برنامه هنر هفتم، تا نیمهای از فیلم، دچار خلسهای عجیب شدم، نوجوانی پرشور بودم که محو انتخاب این فیلم شدم. چه دلاورانه چنین فیلمی را پخش کردید و من ساکن در مشهد، به علت قطع برق، پنج دقیقه آخر فیلم را از دست دادم و بعدها، نوار وی اچ اس آن،توسط جهاد دانشگاهی مشهد به دستم رسید. بارها میدیدم که برای نقد یک فیلم، شیوه استقرایی و تاویل مفردات آن فیلم و سبک کارگردان در چارچوب همان فیلم را انتخاب میکردید و از سبک نقد فیلم به صورت قیاسی که گهگاه پناهگاهی برای بیسوادی منتقد است، پرهیز میکردید. آنچه میگفتید تر و تازه بود. مانند آنچه برای «کودکی ایوان» اثر اندری تارکوفسکی. آن روز را به یاد دارم که تند تند یادداشت شما را برمیداشتم.
*مواجهه خبری
ابتدای دهه هشتاد بود، سال ۸۱ یا ۸۲، نخستین بار که دیدار دست داد، سر در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، هر دو دستت پر بود و وقتی با ایما و اشاره، فهماندی که نمیتوانم دستت را بفشارم، چقدر از این ارتباط بصری و چشمی لذت بردم. تنها چند سال بعد بود که در جواب پرسشم درباره ماهیت سینمایهالیوود، از انجام مصاحبه عذرخواستید و پندآمیز گفتید: سینمایهالیوود، هرچه هست، مادر سینمای دنیاست. هیچ وقت با همه انتقادها، نمیتوانیم بگوییم، دهان مادر بو میدهد. متوجه شدم همکاریام را با آن نشریه سینمایی که چنین نگاهی داشت قطع کردم و باز برگشتم به نقد استقرایی هر کارگردان و هر فیلم و به واسطه همین یک جمله، از نقد ایدئولوژیک و پوپولیستی و هوچی گرایی، پرهیزم دادید.
*دیدار موسیقایی
جمعه ۱۷ تیر ۱۳۹۰ بود، به تازگی مستند مرز پرگهر درباره زندگی و آثار دکتر حسین گل گلاب را تدوین کرده بودم. نریشن آن را خودم خوانده بودم. اما علاقه داشتم که به جای صدای خودم فردی آشنا با فرهنگستان زبان و ادب فارسی آن را بخواند. آن روز عصر با دکتر هما گل گلاب، فرزند روانشاد دکتر حسین گل گلاب به مجلس رونمایی کتاب «نوای جاودان» اثر هومن صدر (فرزندخوانده غلامحسین بنان) دعوت داشتم. در گوشهای ساکت نشسته بودید و تمامی گوش و چشم، در تمامی مراسم حضوری ژرف داشتید. آن سوتر، معینی کرمانشاهی، محمدرضا شجریان، فرهادفخرالدینی، محمدعلی کشاورز، میلاد کیایی، فرهنگ شریف و هوشنگ ارمیراردلان نشسته بودند. من و هما گل گلاب در کنار بزرگ لشکری جا خوش کردیم و من برای آنچه در ذهن داشتم، چشم از شما برنمی داشتم.
ایستادیم، سرود ای ایران را خواندیم. شجریان هم شاید برای نخستین بار و آخرین بار سرود ای ایران را در مجلس رونمایی کتابی درباره غلامحسین بنان زمزمه کرد و بعد، در فضای خارج سالن، استعانت از حضور با هما گل گلاب، توانستم در برابر شما خواهشی را بر زبانم آورم. میدانستم که عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی هستید و مشارکت در فیلمی درباره یکی از بنیانگذاران این فرهنگستان یعنی حسین گل گلاب شما را سر شوق میآورد. پذیرفتید و کمتر از چند هفته در استودیو، نزدیک به دو ساعت با هم بودیم. دو ساعتی که درسهای زیادی دربرداشت.
*نخستین همکاری
سر وقت در استودیو حاضر شدید. برگهها را یکبار خواندید. چند دقیقهای از فیلم مستند مرز پرگهر را دیدید. شنیدید و صدایم را پسندیدید. اما گفتم که این فیلم باید راوی متناسب با شخصیت حسین گل گلاب را یدک بکشد. زیرا شنیده بودم که «معرف باید اجلی از معرف باشد» و چنین هم شد. اشک میهن دوستی بر گونه راندید و بارها متن گفتار فیلم را خواندید تا به آنچه نزدیک مقصود است نزدیک شود. ضرباهنگ متن را تا جایی که از دست نوشتههای حسین گل گلاب عدول نکند، تصحیح کردید و این جمله از سعدی را برای پایان تیتراژ پایانی، پیشنهاد کردید. «او سفر کرده و صحبت آموخته» بود. این جمله از سعدی، شیرین سخت ادبیات فارسی را برای حسین گل گلاب پیشنهاد کردید که مصداقش خود بودید.
*شکستن بت
یادم میآید روزی سر زده برای پخش مستند فرخی یزدی در خانه هنرمندان، بدون هیچ دعوتی، سرافرازم کردید. در هنگام گشایش گالری تابلو خطهای فیلم، گفتید: «پژوهش، پژوهش، پژوهش، من با ۴۳ سال تدریس سینمای مستند، میگویم پژوهش، مستند فرخی یزدی بسیار باوسواس بود و در این فیلم متوجه شدم، بت فرخی یزدی برای من شکسته شد. بتی که پدر من هم نمیتوانست بشکند!» و آنجا بود که وقتی درباره دستگاههای موسیقی آواز ایرانی فیلم صحبت کردید، متوجه شدم علاوه بر سینما و ادبیات، چه خوب و به قدر کافی بر موسیقی دستگاهی ایران اشراف دارید.
*قلبی مهربان
وقتی زنگ میزدم، یا روی دکل بودید و در حال ادامه ساخت مستند خلیج فارس، یا در حال بازگشت یا رفتن. اما همیشه مهربان. گفتم مستند مرز پرگهر نیاز به یک ترمیم دارد. ما متوجه شدهایم که نخستین خواننده سرود ای ایران یک دیپلمات جوان کُرد به نام یحیی معتمد وزیری(نوذر) است که باید در فیلم گنجانده شود. آمدی دوباره به استودیو. در برابر این لطف، کتاب لاتین سرگذشت چنگیزخان را پیشکش کردم. میدانستم با اینکه ترجمه این کتاب به واسطه شادروان رشید یاسمی در ایران چاپ شده است، کنجکاوانه با توجه به تسلط به زبان انگلیسی دوست دارید اصل کتاب را بخوانید.
*مهربان بیمنت
دوستانی در اراک، جایی که عبدالکریم قریب و پرویز شهریاری و حسین گل گلاب دانشگاه مرجان را تاسیس کرده بودند، بنا داشتند بزرگداشتی برای حسین گل گلاب برگزار کنند. اردلان آصفری، دانش آموخته این دانشگاه وقتی متوجه شد نمیتواند به هیچ روی، میزبان شما باشد، تقاضای پیام صوتی کرد. آن موقع، چه صبورانه در استودیویی رفتید و نیم ساعت پیام صوتی درباره خدمات معرفی علم و هنر عکاسی و سینما توسط حسین گل گلاب و پسرش، داریوش گل گلاب را به شیوایی خواندید و باز وقتی خواستم برای نقد فیلم ایزوتسو اسلام شناسی ژاپنی در کتابخانه ملی حضور داشته باشید، چه مهربانانه و بیمنت از کارگردان جوان آن، دفاع کردید. استاد راهنمایی بودید برای همه مستندسازان، برای من پدری مهربان، همچنان و اگر من در ابتدای پندامیک کرونا، مستند شهید عود و آواز را تصویربرداری کردم، به خاطر جانبازی شما در ساخت مستندسازی بود، هر چند در شرایط کرونا، به جسم، شمع جانت فروخفت. هر چند شعله عشقت تا زندهام در جانم میتابد.
*آخرین دیدار
جشن تولد ۷۲ سالگی ات، در موزه امام علی(ع) نیامده بودم که گزارش تهیه کنم و متوجه بودید کتاب مرز پرگهر را که هدیه تولدتان بود، بوسیدید و هرگز یادم نمیرود که در هنگامه و غلغله دوستدارانت، کتاب را معرفی کردید.به اردشیر فرزندتان گفتید، برو، به آن سرزمینی که روز و شب تفاوتی ندارد و برو و حتی اگر مُردم، برنگرد. انتخاب کردید بمانید و در خاک ایران بمانید و بمانید. و میمانم در سرزمینی که شب با روزش یکسان است.