شب بیست وسوم با ذکر یا علی غسل کردم و با ذکر یا حسین وضو ساختم.
اقامتگاهم نزدیک حرم مولایم علی ع بود. از باب القبله وارد حرم و مضجع نورانی امامم علی شدم تا اذان مغرب یک ساعتی مانده بود.
کنار ی نشستم ،اما تسبیح در دستم بی قرار بود نگاه کردم به ضریح وبا ذکر صلوات برعلی تسبیح در دستانم آرام گرفت. در دور دوم سوره اخلاص آمد کنارم گفت:لیلا می دانی که خدا بی نیاز است گفتم بله او صمد است و من مستمند گفت شب قدر است از توحید چه می دانی ؟سرم پایین بود نگاهم را به ضریح انداختم گفتم توحید روبروی من است.
لبخند ی زد دیدم بالهایش ،اطراف ضریح را احاطه کرده ،سرم را به نشانه ادب به پایین انداختم و و سوره اخلاص را به تکریر می خواندم.
صدای اذان مرا ازآن فضای پرنور بهسمت ضریح کشاند و چون زائرین برای نماز جماعت مهیا می شدند ضریح مولایم خلوت شده بود مثل دختری که پدرش را پس از مدتها به آغوش می گیرد خود م را به ضریح چسباندم و گفتم:
یا ربی یا الهی به علی به علی به علی
نمی دانم این به علی گفتنم ، با همه شبهای قدر عمرم تفاوت داشت.
این فکر که نزدمولایم علی هستم واین ذکر را می گویم لیلا ی درونمرا به جنون کشیده بود.
عرض کردم ای آقای من اگر شما نزد خدا شفاعتم نکنید من خیلی بیچاره ام
نماز مغرب را خواندم وبه دنبال آن نماز شب قدر را خواندم ،بعد از نماز عشاء کنار ضریح قرار گرفتم و سوره واقعه را خواندم واز آقا اجازه گرفتم تا به کربلا بروم و در نزد حسین بن علی مشق توحید و بندگی کنم.
از باب الفرج که خواستم خارج بشوم بغض امانم نداد دلم می خواست هم کنار علی باشم هم کنار حسین این دودلی ها درعین زیبایی یک حزنی هم دارد کنار درب باب الفرج نشستم و برای فرج عزیزترین عزیز خدا دعا کردم بی تاب بودم ودل کندن دشوار ماشین منتظرم بود دامن کشان حرم را به مقصد کربلا ترک کردم
دربین راه مثل کودکی شده بودم که هیچ پناهی نداشت در آن دم دعای جوشن کبیر با شکوه خاصی آمدکنارم و دستی به روی دلم کشید گفت لیلا مرابخوان
شروع به خواندن کردم و در توجه به آن دعا دیدم نیازمندترین موجود عالم در آن شب منم که پس از هر الغوث می گفتم یا صاحب الزمان ادرکنی و لاتدعنی.
جوشن که تمام شد در کربلا بودم باور منمی شد شب بیست وسوم رمضان شب قدر درست مقابل باب الراس حسین باشم نگاهی به اطرافم کردم تا وضوخانه ای نزدیک بیابم دیدم روبروی حرم بیمارستانی بنام امام حسین است.
وارد آن جا شدم از مسئول آنجا خواستم تا اجاز بدهد من وضو بگیرم ،ایشان گفت خانم لا مشکل.
پس ازگرفتن وضو در همان درمانگاه نشستم و به حرم نگاه می کردم همه جا مملو از جمعیت بود.
به مولایم گفتم آقاجان شب قدر است و من بسوی شما آمده ام درحالی که مبتلاء به گناه هستم و بر این بیماری بی شک دارویی هست به این فکر می کردم هنگامی که ملائکه و روح محضر حضرت صاحب الامر مشرف می شوندو استعلام مرا از امام زمانم می گیرند با این همه ابتلائات، مولایم مهدی به آنان چه می گوید
به سخن یکی از علما هزار صلوات نذر امام زمان کردم تا آقا از خداوند بخواهد معرفتش در دل من احیا ء شوداز این رو بی درنگ در همان شفاخانه شروع به گفتن ذکر کردم گویی با هر صلوات آن دلواپسی و بی قراری در من کمتر می شد و پس ازآن وارد حرم شدم وسر به زیر انداخته بودم یکی از خادمین درآن هیا هو تربت حسین را در دستم گذاشت، آن را بر پیشانی گذاشتم و بوسیدم.
[ آن تربت دقیقا مثل شخصی شده بود که دست مرا گرفته بودکه در آن شلوغی و ازدحام مرا به ضریح مولایم برساند ]
باورم نمی شد درآن شلوغی شب قدر ،ضریح حسین عزیزم را به آِغوش بگیرم و بگویم الهی بالحسین و دعای فرج بخوانم.
عرض کردم حسین جان امشب من زائر پدرت امیرالمؤمنین روحی فدا بودم و با اجازه او هم اکنون در محضر شما هستم.
تمنا دارم به حضرت صاحب الامر شفاعت مرا بکنید و بفرمایید که لیلا به من پناه آورده و بسوی من فرار کرده است.
آرام شده بودم دیگر اثری ازآن بیقراری نبود کنار باب الراس مولایم نشستم و قرآن بسر گرفتم.
وقتی به بالحسین رسیدم نگاهی به ضریح کردم و گفتم
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است
ویکی پس از دیگر ی به آن اسما ء مقدس متوسل می شدم
تا رسیدم به نام او که قرار همه دلهای عالم است
امام حی من امام زمان من
عرض کردم آقاجان
امشب به اجازت شما به زیارت دوامام مشرف شدم، شمارا به حضرت مادر یا صاحب الزمان همانگونه که برایم سال گذشته مقدر فرمودید امسال شب قدر کنار ضریح جدتون حسین ع باشم.
برایم بنویسد امسال لیلا مورد پسند من قرار می گیرد و مرا در این تاریخ …… بی واسطه زیارت خواهد کرد
امضا
حجه ابن الحسن
_________
شب قدر ۲۳ ماه رمضان
لیلا اسدی
_______________
دارم یقین که روز وصال تو میرسد
ذکر لبم شده که الهی ببینمت